برگزیده ای از اشعار ایرانی
بود در مرو شاه جان زالي
همچو زال جهان کهنسالی
بر وي از يک دو لشکري المي
روزي آمد ز خنجر ستمي
روي در رهگذار سنجر کرد
از تظلم زبان چو خنجر کرد
برده از سرکشي به کيوان سر
ديد کز راه ميرسد سنجر
کوش خود سوي سينهريشان دار!
بانگ برداشت کاي پريشان کار
بارگي سوي گندهپير کشيد
گوش سنجر چو آن نفير شنيد
که ز گردون گذشت فريادت؟
گفت کاي پيرزن! چه افتادت
کمتر از صد به اندکي سالام
گفت: �من رنجکش يکي زالام
دلشان بهر نيم نان به دو نيم
خفته در خانهام سه چار يتيم
کرده شيرين دهان ز ميوه به نام
غير نان جوين نخورده طعام
وز من انگور آرزو کردند
با من امسال گفت و گو کردند
تن نهادم به رنج مزدوري
سوي ده جستم از وطن دوريي
ز آبله پر، چو خوشهي انگور
دستم اينک چو پنجهي مزدور
پر شد از آرزويشان سبدم
چون ز ده دستمزد خود ستدم
رو نهادم به سوي فرزندان
با دل خرم و لب خندان
در ره عدل و ظلم ياور تو
يک دو بيدادگر ز لشکر تو
سبدم ز آرزو تهي کردند
بر من خسته غارت آوردند
در دل خلق، تخم غم کاريست؟
اين چه شاهي و مملکتداريست؟
ظالمان بر جهان گماشتهاي
دست از عدل و داد داشتهاي
که برآرد ز ظلم تو نفسي،
گرچه امروز نيست حد کسي
چه جواب خداي خواهي گرفت؟
چون هويدا شود سراي نهفت
وز تو فردا اجل کند تاراج
دي نبودت به تارک سر، تاج
در سر اين نخوت و غرور، که چه؟
به يک امروزت اين سرور، که چه؟
سايهي ظلم بر جهان افگند
قبهي چتر تو گشت بلند
ميوهي عيش ميخوري زين باغ
تو نهاده به تخت، پشت فراغ
تو گشاده دهان به ميوهخوري
بيوگان در فغان ز ميوهبري
بنگر حال زار مسکينان!�
چشم بگشا! چون عاقبتبينان
صبر بر حال خويش نتوانست
شاه سنجر چون حال او دانست
گفت با خود که اين چه کارگريست؟
دست بر رو نهاد و زار گريست!!!
تف برين زشتي و تباهي ما!!
تف برين خسروي و شاهي ما!!
شرم ما باد از اين جهانخواري!!
شرم ما باد از اين جهانداري!!
ما خوش آباد و ملک، ناآباد